حسرت پرواز

دیری‌است از خود، از خدا، از خلق دورم

با این‌همه در عین بی‌تابی صبورم

پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی

سرشاخه‌های پیچ‌درپیچ غرورم

هر سوی سرگردان و حیران در هوایت

نیلوفرانه پیچكی بی‌تاب نورم

بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پایت

باری، به روزی روزگاری از عبورم

از روی یكرنگی شب و روزم یكی شد

همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم

خط می‌خورد در دفتر ایام، نامم

فرقی ندارد بی‌تو غیبت یا حضورم

در حسرت پرواز با مرغابیانم

چون سنگ‌پشتی پیر در لاكم صبورم

آخر دلم با سربلندی می‌گذارد

سنگ تمام عشق را بر خاك گورم

قیصر امین پور


دختری که خدا از او عکس می گرفت


دختر كوچكي هر روز پياده به مدرسه مي‌رفت و بر مي‌گشت. با اينكه آن روز صبح هوا زياد خوب نبود و آسمان نيز ابري بود، دختر بچه طبق معمولِ هميشه، پياده بسوي مدرسه راه افتاد.

بعد از ظهر كه شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شديدي درگرفت.

مادر كودك كه نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد يا اينكه رعد و برق بلايي بر سر او بياورد، تصميم گرفت كه با اتومبيل بدنبال دخترش برود. با شنيدن صداي رعد و ديدن برقي كه آسمان را مانند خنجري دريد، با عجله سوار ماشينش شده و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد.

اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد كه مثل هميشه پياده به طرف منزل در حركت بود، ولي با هر برقي كه در آسمان زده ميشد ، او مي‌ايستاد ، به آسمان نگاه مي‌كرد و لبخند مي زد و اين كار با هر دفعه رعد و برق تكرار مي‌شد.

زمانيكه مادر اتومبيل خود را به كنار دخترك رساند، شيشه پنجره را پايين كشيد و از او پرسيد: چكار مي‌كني؟ چرا همينطور بين راه مي ايستي؟

دخترك پاسخ داد: من سعي مي‌كنم صورتم قشنگ بنظر بيايد، چون خداوند دارد مرتب از من عكس مي‌گيرد!

باشد كه خداوند همواره حامي شما بوده و هنگام رويارويي با طوفان‌هاي زندگي كنارتان باشد. در طوفانها لبخند را فراموش نكنيد!

عید فطر مبارک

سلام


عید بر همه مبارک


عاشقان عیدتان مبارک باد



گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند

گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند
گفتم خراج مصر طلب می‌کند لبت گفتا در این معامله کمتر زیان کنند
گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه گفت این حکایتیست که با نکته دان کنند
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین گفتا به کوی عشق هم این و هم آن کنند
گفتم هوای میکده غم می‌برد ز دل گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود گفتا به بوسه شکرینش جوان کنند
گفتم که خواجه کی به سر حجله می‌رود گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
گفتم دعای دولت او ورد حافظ است گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند

قدر

سلام

امشب یه شب بزرگه

برای ما هم دعا یادتون نره