امروز خورشید شادمانه ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۷ ساعت 6:53 توسط از دیار آشنا
که تشنه مانده دلم در هواي زمزمه هايت
به قصه ي تو هم امشب درون بستر سينه
هواي خواب ندارد دلي که کرده هوايت
تهي است دستم اگرنه براي هديه به عشقت
چه جاي جسم و جواني که جان من به فدايت
چگونه مي طلبي هوشياري از من سرمست
که رفته ايم ز خود پيش چشم هوش ربايت
هزار عاشق ديوانه در من است که هرگز
به هيچ بند و فسوني نمي کنند رهايت
دل است جاي تو تنها و جز خيال تو کس نيست
اگر هر آينه ، غير از تويي نشست به جايت
هنوز دوست نمي دارمت مگر به تمامي؟
که عشق را همه جان دادن است اوج و نهايت
در آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعي
نهم جبين وداع و سر سلام به پايت
حسين منزوي