گزیده ای از مقالات و مقامات پیر انصار خواجه پیرامون عشق
سلام
یادمه توی پست های اول وبلاگم (سال ۸۴)، یه سوال پرسیدم در مورد اینکه عشق چیه و عاشق کیه؟ چند وقت بعدش جوابشو پیدا کردم ولی حالا کامل ترش رو از زبان خواجه عبدالله انصاری میارم:
دل یگانه گوهری است از درج مکرمت خزانه الهی و دردانه ایست از صدف موهبت نامتناهی
دل ایینه جمال شاهی است دل پرتو مظهر الهی است
عشق آتش سوزان است و بحر بیکران است همه جان است قصه ی بی پایان است عقل و ادراک در وی حیران است و دل در یافت وی ناتوان است نهان کننده عیان است و عیان کننده نهان. روح روح است و فتوح فتوح. اگر خاموش باشد دلش چاک کند و از غیر خود پاک کند و اگر بخروشد وی را زیر و زبر کند و شهر را خبر کند. هم آتش است، هم آب؛ هم ظلمت است هم آفتاب. عشق درد است لیکن به درد آرد، چنانکه علت حیات است ،سبب ممات است. هرچند مایه راحت است پیرایه آفت است.
ای آنکه مانده ای بر طبع بر وصال خویش نشنیده ای که عشق سراسر بلا بود
پروانه ی ضعیف کند جان و دل نثار تا پیش شمع یک نفس او را بقا بود
ای عزیز هرکه عزیمت عاشقی دارد گو دل از جان بردارد. هرکه قصد حرم دارد گو بادیه فروگذارد.عاشق را دلی باید بی غش و سینه ای از شور آتش.
دل عاشق خانه شیر است؛ کسی درآید که از جان سیر است. از ماجرای درد عشق حکایت خطاست و از محنت محبت اظهار شکایت نارواست. بر هرکه پرتوی از عشق تافت سعادت دنیا یافت و آخرت دریافت.
مقصود دل و مراد جانی عشق است سرمایه ی عمر جاودانی عشق است
آن عشق بود کز و بقا یافته خضر یعنی که حیات جاودانی عشق است
طالب دنیا رنجور است و طالب عقبی مزدور و طالب مولا مسروراست. در رعایت دلها میکوش و عیبها میپوش و دین به دنیا مفروش.
ای عزیز نیکویی نمودن دلها ره یافتن است و دلنوازی کردن به خشنودی شتافتن است. این امریست خجسته که بجز صاحبدلان مقبل در آن قدم نزنند. و این امریست سربسته که غیر صاحب نفسان اهل دل از آن دم نزنند.
خوش عالمی است نیستی؛ هرجا که ایستی نگویند کیستی
عشق چیست؟ شادی رفته و غم آمده
عاشق کیست؟
دمی فروشده جانی برآمده، دیده ای که به دوست آمده نزدیک نیامده، هر که در این راه قدم نهاده واپس نیامده. دل است که بی کوشش آن معرفت حاصل نتوان نمود. دل است که بی وسیله او کامل نتوان بود.
ای عزیز بدان که حضرت حق سبحانه در ظاهر کعبه ای بنا کرد که از سنگ و گل است و در باطن کعبه ای ساخته که از جان و دل است، آن کعبه برداشته ی ابراهیم خلیل است و این کعبه افراشته ی رب جلیل است، آن از احجار و خاک رب و این به اسرار پاک مرتب. آن به مسجدالحرام معروف است و این به مقصدالانام موصوف، آن مشتمل بر مقام ابراهیم و این متصل به الهام رب الکریم. آنجا منزل عرفات ومقامات است و اینجا محل حسنات کرامات است، آن کعبه حجاز است و این کعبه رازها.
در راه خدا دو کعبه آمد منزل یک کعبه صورت است ویک کعبه دل
تا بتوانی زیارت دلها کن کافزون ز هزار کعبه آمد یک دل
ای عزیز هرکس داند حقیقت چیست، داند عشق کدام است و عاشق کیست. در این راه مرد باید بود و با دل پر درد باید بود، عاشق باید بی باک باشد، اگرچه او را بیم هلاک باشد.
عشق دردیست که او را دوا نیست و کار عشق هرگز به دعا نیست. عشق مایه آسودگیست ، هرچند مایه فرسودگیست. عاشق هم آتش است وهم آب وهم ظلمت وهم آفتاب. دل عاشق همیشه بیدار است و دیده او گهربار است.
هرکه عاشق نیست ستور است روز را چه کند زانکه شبپره کور است.
عشق آمد شد چو جانم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجودم همگی دوست گرفت نامیست زمن بر من و با قی همه اوست
اگر بسته عشقی خلاصی مجوی که عشق آتش سوزان است وبحری بی پایان است، هم جان است و هم جان را جانان است و قصه بی پایان است و عقل از درک وی حیران است و از دریافت وی ناتوان است.
هدایت همه درد است و نیاز، نهایت همه ناز است و کشف راز. عشق اگر خاموش باشد دل را ازغیر خودش پاک کند و اگر بخروشد وی را زیر و زبر کند و از قصه او همه شهر و کوی را خبر کند. محبت حب را سوزد نه محبوب را و عشق طالب را سوزد نه مطلوب را.
عاشق نبود هر آنکه با جان باشد جان را چه خطر بود چو جانان باشد
در عشق همیشه عهد و پیمان باشد گه این باشد به عشق و گه آن باشد
ای عاشق دل سوخته اندوه مدار روزی به مراد عاشقان گردد کار...