با سکوت خود
بزن آتش به جان خسته ام
خوب می دانی
که من هم مثل تو دلبسته ام
هر چه کردم
تا فراموشت کنم ممکن نشد
گوئیا من
روز و شب با عشق تو پیوسته ام

هر چه بادا باد . . .

دو تا سیب سرخ نذر چشمهای تو کردم

دچار شده ام به نوشتن چیزهایی که فقط تو می خوانی و لاغیر

و گفتن چیزهایی که فقط تو می شنوی و لاغیر

انگار من به دنیا آمده ام که تو را دوست داشته باشم

و تو به دنیا آمده ای که من دوستت داشته باشم

هی درخت سیب کاشتم

هی عکس سیب کشیدم

هی خواب سیب دیدم

اما انگار نه من آدم می شوم

و نه تو حوا . . .

...