روز وداع


عاقبت روز وداعش سر رسید

  خون دل از دیدگان من چکید

در نگاهش مهربانی بود و بس

عاشقی با هم زبانی بود و بس

گر چه لب بربسته بود از گفتگو

در درونش ناله بود و های و هو

با سکوتش گریه را بیچاره کرد

اشک غم را بی دل و آواره کرد

مانده بودم خیره در چشمان او

بی صدا بودم ولی حیران او

کاش فریادی ز دل بیرون شدی

لیلی من از جنون مجنون شدی

گریه میکردم بدون اشک و آه

ناله ها در سینه اما با نگاه

دست خود آهسته او بالا گرفت

از دل مجنون دل لیلا گرفت

گوشه چشمش روان شد چشمه ای

چشمه را در چشم لیلا دیده ای ؟

دل ز کف دادم منم گریان شدم

همنوا با اشک او نالان شدم

با نگاه آخرش پرپر شدم

همچو برگ لاله ی احمر شدم

رفتن او رفتن جان من است

دیدن او دین و ایمان من است

هر کجا باشد خدا یارش بود

دست حق یار و نگهدارش بود ...


پهلو شکسته

به نام تحقق بخش هستی

وبه یاد پهلو شکسته ی اهل بیت

يا زهرا ، نمی دانم،نمی دانم آن زمان که با پهلوی شکسته ات بر زمين خانه ات افتادی کدامين یاس هستی پرپر شد،... چرا می دانم ...می دانم تمام ياسهای هستی پرپر شدند پرپر نه، نابود شدند ،سوختند، مثل دل علی (ع) ...آن که پهلویت را شکست هیچ می دانست آتش به دامان هستی زد ،هیچ می دانست اشک را همنشین چشمان غم آلود زینب کرد هیچ می دانست آغوش گرمت را از حسن و حسینت دریغ کرد هیچ می دانست غم شهادت تو یک عمر دل عاشقانت را می سوزاند... میدانی چه شبهایی با آرزوی دیدن تو در خواب سر بر بالین می گذارم می دانی آرزو می کردم ای کاش تمام دردهای هستی برای من بود اما حتی ذره ای درد به پهلوی تو وارد نمی شد می دانی از غصه ی شهادت سوزناک تو از غصه ی بی مادر شدن فرزاندان تو واز سوگواری همسر تو چه عزای بزرگی در تاروپود بدنم جاری است ای وای ای وای بر آن که این داغ را تا ابد بر دل ما نهاد ....چه طور توانست یاس اهل بیت را پرپر کند چه طور توانست عشق علی را از او بگیرد...!!!

ای وای زهرا جان سرم را بر کدامین سنگ  قبر بکوبانم، بر سر کدامین مزار گل ببرم ،ضجه بزنم ، عزاداری کنم ،باتو درد دل کنم ،از دوری تو ناله کنم ...کدام مزار ...ای وای که ما لیاقت دیدن مزارت را هم  نداریم ...افسوس و صد افسوس که تو را در کنارم ندارم...

مسافر

حالا که من مسافرم حالا که من بايد برم

همنفس ابرا نشو گريه نکن بخاطرم

فداي اون دلت بشم که مثل شيشه ميشکنه

تو که گناهي نداري اين ديگه تقدير منه

نذار که اشکات بريزه نذار که گريت بگيره

خزون خودش همينجوري هميشه تلخ و دلگيره

حالا که وقت رفتنه لحظه پر کشيدنه

گريه نکن بخاطرم همه چي تقصير منه

دستتو خوب تکون بده براي اين دل کبود

شايد که از يادت بره ميونمون هر چي که بود

بذار که دست جاده ها منو بگيره از دلت

نگو که خاطرات من بيرون نميره از دلت

وقتي که دست تکون ميدي به فاصله ها جون ميدي

مسافر عاشقتو به جاده ها نشون ميدي
 

دستتو خوب تکون بده تا که من از يادت برم

 

نذار که اشکات بريزه گريه نکن به خاطرم

 

ghorub

مهاجر

روی قبرم بنویسد مسافر بودست

بنویسیدکه یک مرغ مهاجر بودست

بنوسید زمین کوچه سرگردانیست

او در این معبر پر حادثه عابر بودست

صفت شاعر اگر همدلی و همدردیست

در رثایم بنویسید که شاعر بودست

بنویسیداگر شعری از او مانده به جای

مردی از طایفه شعر معاصر بودست

مدح گویی و ثنا خوانی اگر دینداریست

بنویسید در این مرحله کافر بودست

غزل هجرت ما را همه جا بنویسید

 

روی قبرم بنویسید مسافر بودست...