مرا كسي نساخت،خدا ساخت! نه آنچنان كه كسي مي خواست؛ كه من كسي نداشتم !كسم خدا بود؛ كس بي كسان !

او بود كه مرا ساخت آنچنان كه خودش خواست؛ نه از من پرسيد، نه از آن "من ديگرم"!
.....
بهترين فرشته ها همين شيطان بود. مرد و مردانه ايستاد و گفت : نه سجده نميكنم. تو را سجده ميكنم اما اين آدمكهاي كثيفي را كه از گل متعفن ساخته اي، اين موجود ضعيف و نكبتي را كه براي شكم چرانيش خدا و بهشت و پرستش و عظمت و بزرگواري و آخرت و حق شناسي و محبت و همه چيز و همه كس را فراموش ميكند سجده نميكنم!
من از نورم؛ ذاتم از آتش پاك و زلال بي دود است،  من اين لجنهاي مجسم پليد پست را سجده كنم...؟
.....
الان كه خدا و شيطان بيايند و يك نگاهي به اين بچه هاي قابيل بيندازند، شيطان سرش را بالا نميگيرد و سينه اش را جلو   نمي دهد؟ آن رجز "فتبارك الله" براي همين ها بود؟ يا براي قربانيان بي دفاع اينها؟
.....
ناگهان خداوند خدا دستهاي بزرگ و زيبايش را دستهايي كه معجزه خلقت و حيات از آن دو سرزده اند در سينه فضا پيش آورد ... كوهي از آتش ! آتش ديوانه و گدازان و بيقرار در كف دستهاي وي پديد آمد ...وحشت همه كائنات را ساكت كرده بود.

ناگهان نداي خداوند خدا هستي را در سكوت عدم فرو برد. ندا آنرا بر كوهها و صحراها و درياها عرضه ميكرد هيچيك را از وحشت ياراي پاسخي نبود . دشتهاي پهناور دامن فرا چيدند!! درياها پا به فرار نهادند همه از برداشتنش سرباز زدند من برداشتم! ما برداشتيم!!

خداوند خدا در شگفت شد و در حاليكه بر چهره اش گل سرخ شادي مي شكفت و شهد محبتي از لبخند زيباي لبانش ميريخت گفت : آه! كه چه سخت ستمكار ناداني!!