اتفاق و يکرنگي
کبوتري، سحر اندر هواي پروازي ببام لانه بياراست پر، ولي نپريد
رسيد بر پرش از دور، ناوکي جانسوز مبرهن است کزان طعنه بر دلش چه رسيد
شکسته شد پر و بالي، نزار گشت تني گسست رشتهي اميدي و رگي بدريد
گذشت بر در آن لانه، شامگه زاغي طبيب گشت، چو رنجوري کبوتر ديد
برفت خار و خس آورد و سايباني ساخت براي راحت بيمار خويش، بس کوشيد
هزار گونه ستم ديد، تا به روزن و بام ز برگهاي درختان سبز پرده کشيد
ز جويبار، بمنقار خويش آب ربود بباغ، کرد ره و ميوهاي ز شاخه بچيد
گهي پدر شد و گه مادر و گهي دربان طعام داد و نوازش نمود و ناله شنيد
ببرد آنهمه بار جفا که تا روزي ز درد و خستگي و رنج، دردمند رهيد
بزاغ گفت: چه نسبت سپيد را بسياه ترا بياري بيگانگان، چه کس طلبيد
بگفت: نيت ما اتفاق و يکرنگي است تفاوتي نکند خدمت سياه و سفيد
ترا چو من، بدل خرد، مهر و پيونديست مرا بسان تو، در تن رگ و پي است و وريد
صفاي صحبت و آئين يکدلي بايد چه بيم، گر که قديم است عهد، يا که جديد
ز نزد سوختگان، بيخبر نبايد رفت زمان کار نبايد به کنج خانه خزيد
غرض، گشودن قفل سعادتست بجهد چه فرق، گر زر سرخ و گر آهن است کليد
پروین اعتصامی