اي که بر ديدهي صاحبنظران ميگذري
اي که بر ديدهي صاحبنظران ميگذري پرده بردار که تا خلق ببينند پري
ميروي فارغ و خلقي نگران از پس و پيش تا تو يک ره ز سر لطف در ايشان نگري
همه شب منتظر موکب صبحم که مرا بوي زلف تو دهد نکهت باد سحري
بامدادان که صبا حله خضرا پوشد نوعروسان چمن را بگه جلوهگري
اين طراوت که تو داري چو بگلزار آئي گل رويت ببرد رونق گلبرگ طري
در کماليت حسنت نرسد درک عقول هر چه در خاطرم آيد تو از آن خوبتري
وه که گر پرده براندازي و زين پرده زني پردهي راز معماي جهان را بدري
ور بدين شکل و شمايل بدر آئي روزي نه دل من که دل خلق جهاني ببري
خون خواجوست بتا ريخته بر خاک درت تا بداني که دگر باره بعزت گذري
ميروي فارغ و خلقي نگران از پس و پيش تا تو يک ره ز سر لطف در ايشان نگري
همه شب منتظر موکب صبحم که مرا بوي زلف تو دهد نکهت باد سحري
بامدادان که صبا حله خضرا پوشد نوعروسان چمن را بگه جلوهگري
اين طراوت که تو داري چو بگلزار آئي گل رويت ببرد رونق گلبرگ طري
در کماليت حسنت نرسد درک عقول هر چه در خاطرم آيد تو از آن خوبتري
وه که گر پرده براندازي و زين پرده زني پردهي راز معماي جهان را بدري
ور بدين شکل و شمايل بدر آئي روزي نه دل من که دل خلق جهاني ببري
خون خواجوست بتا ريخته بر خاک درت تا بداني که دگر باره بعزت گذري
خواجوي کرماني (غزليات)
+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم خرداد ۱۳۸۹ ساعت 13:10 توسط از دیار آشنا
|