يار دور دست
اي يار دور دست که دل مي بري هـنوز
چون آتش نهفته به خـاکـستـري هـنـوز
هر چند خط کشيده بـر آيـيـنه ات زمـان
در چشمم از تمام خوبان، سـري هـنـوز
سـوداي دلـنـشـيـن نـخـستين و آخرين!
عـمـرم گذشت و تـوام در سـري هـنـوز
اي چلچراغ کهنه که زآن سوي سال ها
از هـر چـراغ تـازه، فـروزان تــري هـنــوز
بـالـيـن و بـسـتـرم، هـمـه از گل بياکني
شب بر حريم خوابم اگر بـگـذري هـنـوز
اي نـازنـيـن درخـت نـخـسـتين گناه من!
از مـيـوه هـاي وسـوسـه بــارآوري هنوز
آن سيب هاي راه به پـرهـيـز بـسـتـه را
در سايه سار زلف، تو مـي پـروري هنوز
وان سـفــره شـبــانــه نـان و شـراب را
بر ميزهاي خواب، تو مي گستري هنوز
با جرعه اي ز بوي تو از خويش مي روم
آه اي شراب کهنه کـه در ساغري هنوز
حسين منزوي
چون آتش نهفته به خـاکـستـري هـنـوز
هر چند خط کشيده بـر آيـيـنه ات زمـان
در چشمم از تمام خوبان، سـري هـنـوز
سـوداي دلـنـشـيـن نـخـستين و آخرين!
عـمـرم گذشت و تـوام در سـري هـنـوز
اي چلچراغ کهنه که زآن سوي سال ها
از هـر چـراغ تـازه، فـروزان تــري هـنــوز
بـالـيـن و بـسـتـرم، هـمـه از گل بياکني
شب بر حريم خوابم اگر بـگـذري هـنـوز
اي نـازنـيـن درخـت نـخـسـتين گناه من!
از مـيـوه هـاي وسـوسـه بــارآوري هنوز
آن سيب هاي راه به پـرهـيـز بـسـتـه را
در سايه سار زلف، تو مـي پـروري هنوز
وان سـفــره شـبــانــه نـان و شـراب را
بر ميزهاي خواب، تو مي گستري هنوز
با جرعه اي ز بوي تو از خويش مي روم
آه اي شراب کهنه کـه در ساغري هنوز
حسين منزوي
+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم دی ۱۳۹۵ ساعت 23:31 توسط از دیار آشنا
|