آن که برچشم  پُر از ناز تو دلباخته است
سالها با غم تو سوخته و ساخته است
در جهانی که همه در پی لذت هستند
غیر عشق تو به خود هیچ نپرداخته است

کاش حرفِ دلِ پر دردِ مرا می دانست
آن که بین من و تو فاصله انداخته است
بعدِ آن روز که رفتی، دل من در هر جا
پرچم عشق تو را باز برافراخته است

عشق تو مثل سواری است که همراه نسیم
سمتِ کوتاهی دیوارِ دلم تاخته است
کی شود باز ببینم که در این هُرمِ غریب
مهر دستت به سرم سایه ای انداخته است