
خدايا تا ما را نكشتي از اين دنيا نبر
این هم یه شوخی
جملاتي از نهج البلاغه
با نيكان بنشين ،تا از آنان به حساب آيي نامه31 اندكي كه با آن بياسايي ،به ازبسياري كه از آن دلگير آيي قصار278 سخن در بند توست تا بر زبانش نراني،وچون گفتي اش تو در بند آني قصار38 براي هر روز غم همان روز كافي است نامه31 مناجات خدايا يك چندي به كسب ياد تو ورزيدم،بازيك چندي بيادخود تورا نازيدم ديده برتو آمد با نظاره پردازيدم،اكنون كه يار بشناختم خاموشي گزيدم چون من كيست كه اين مرتبت را سزيدم ؟ فريا از ياد به اندازه وديدار.
به هنگام وآشنايي به نشان ودوستي به پيغامكشف الاسرار خواجه عبداله انصاري
شعر
اشكي در گذرگاه تاريخ
از همان روزي كه دست حضرت قابيل
گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزي كه فرزندان آدم
زهر تلخ دشمني در خون شان جوشيد
آدميت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزي كه يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي كه با شلاق و خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود
بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين اسباب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
اي دريغ
آدميت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانيت است
سينه دنيا ز خوبي ها تهي است
صحبت از آزادگي پاكي مروت ابلهي است
صحبت از موسي و عيسي و محمد نابجاست
قرن موسي چمبه هاست
روزگار مرگ انسانيت است
من كه از پژمردن يك شاخه گل
از نگاه ساكت يك كودك بيمار
از فغان يك قناري در قفس
از غم يك مرد در زنجير حتي قاتلي بر دار
اشك در چشمان و بغضم در گلوست
و اندر اين ايام زهرم در پياله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از كجا باور كنم
صحبت از پژمردن يك برگ نيست
واي جنگل را بيابان ميكنند
دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان ميكنند
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان ميكنند
صحبت از پژمردن يك برگ نيست
فرض كن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض كن يك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض كن جنگل بيابان بود از روز نخست
در كويري سوت و كور
در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانيت است
(
فريدون مشيري)لطیفه
آقاي خانه پيشخدمتي را براي رساندن پيغامي به بيرون فرستاد،
پيشخدمت بدون اينكه موفق شود به خانه برگشت،ارباب پرسيد؛ پيغام مرا رساندي؟ ارباب جان خيلي سعي كردم ولي موفق نشدم آقا كه بسيار عصباني شده بود گفت موفق نشدي؟ من اگه كه مي دونستم كه قراره يه احمق دنبال كارم بفرستم خودم مي رفتم شوهر وفادارزني از شوهرش كه تازه از مهماني برگشته بود پرسيد
راستي ببينم توي مهموني امشب زني هم دعوت داشت؟
نه عزيزم، زني كه اصلاً نبود هيچ ،من حتي خوراك
مرغ را هم نخوردم كه تو ناراحت نشيكتاب مفيد
اولي: هفته گذشته يك كتاب با نام چگونه با مگس مبارزه كنيم را برايت فرستادم، نمي دانم به دستت رسيد يا نه ؟
دومي:آره خيلي از لطفت ممنونم
اولي: حتما كتاب خوبي بوده
دومي: واقعا كتاب خوبي بود،چون تا حالا اقلا با آن توي مغز دويست تا مگس زدم و همه را كشته ام
.
آیا می دانید
ـ مغز انسان بيش از ساير اعضاي بدن كار ميكند وبيش از20% از انرژي بدن را مصرف مي كند.
ـ هر يك ليتر بنزين معادل 5/23 تن گياهان مدفون شده در قرنها پيش است.
ـ 90% يخ دنيا در سرزمين هاي قطبي است.
ـ متوسط وزن مردان در كره زمين بيش از وزن زنان است.
ـ نياز مردان به صحبت كردن در هر روز دوازده هزار واژه، و نياز زنان 23 هزار واژه است.
ـ اگر تكثير باكتري تا 24 ساعت ادامه يابد ، توده 2 تني از يك باكتري بوجود مي آيد.
ـ وسعت و عرض كهكشان راه شيري حدود 70 هزار سال نوري است.
ـ سرعت گردباد گاهي به300 تا 450 كيلومتر در ساعت مي رسد.
ـ عميق ترين درياچه جهان دريا چه بايكال در روسيه است كه 1940 متر عمق دارد.
ـ حدود 7 هزار نوع برنج مختلف در دنيا وجود دارد.
ـ يك ميليون كره به اندازه زمين در خورشيد جاي مي گيرد.
ـ 1300 كره زمين در سياره مشتري جاي مي گيرد.
خانه دوست کجاست

در فلق بود كه پرسيد سوار.
آسمان مكثي كرد.
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شن ها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:
"نرسيده به درخت ،
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است.
مي روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ ، سر بدر مي آرد،
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي ،
دو قدم مانده به گل ،
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني

و ترا ترسي شفاف فرا مي گيرد.
در صميميت سيال فضا ، خش خشي مي شنوي:
كودكي ميبيني
رفته از كاج بلندي بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او مي پرسي
خانه دوست كجاست."
دل سراپرده محبت اوست
دل سراپرده محبت اوست | دیده آیینه دار طلعت اوست | |
من که سر درنیاورم به دو کون | گردنم زیر بار منت اوست | |
تو و طوبی و ما و قامت یار | فکر هر کس به قدر همت اوست | |
گر من آلوده دامنم چه عجب | همه عالم گواه عصمت اوست | |
من که باشم در آن حرم که صبا | پرده دار حریم حرمت اوست | |
بی خیالش مباد منظر چشم | زان که این گوشه جای خلوت اوست | |
هر گل نو که شد چمن آرای | ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست | |
دور مجنون گذشت و نوبت ماست | هر کسی پنج روز نوبت اوست | |
ملکت عاشقی و گنج طرب | هر چه دارم ز یمن همت اوست | |
من و دل گر فدا شدیم چه باک | غرض اندر میان سلامت اوست | |
فقر ظاهر مبین که حافظ را | سینه گنجینه محبت اوست |
حيف است كه از عشق بگوييم و فراموش كنيم كه
خدا عاشق ترين استآنجا كه ميگويد
اگرآنان كه از من روي برتافتند مي دانستند كه چقدر مشتاقشانم هر آينه از شوق جان مي سپردند
براستي
عشق چيست؟عاشق كيست؟
عشق يعني سبز و جاري تا خدا عشق يعني گم شدن تا انتها
عشق يعني يک نماز بيقرار نور ديدن در دل شبهاي تار
عشق يعني يک قدم تا آسمان اوج صحبتهاي خوب بندگان
عشق يعني يک صدا با دل شدن همنشين و مهمان محمل شدن
عشق يعني همنوايي با سروش همسفر بارودپر جوش و خروش
عشق يعني همسفر با قاصدک هم نشيني با نگاه شاپرک
عشق يعني لحظه زيباي عشق عشق يعني آبي درياي عشق
عشق يعني هفت رنگ يک رنگين کمان انحناي رنگ رنگ آسمان
عشق يعني نغمه يک ني لبک بالهاي پر ز رنگ شاپرک
عشق يعني يک نماز پر نياز در دو دل با او شريک جانماز
عشق يعني يک سکوت ماندني عشق يعني يک نداي خواندني
؟ راستي اگه بخواين يه رنگ واسه عشق انتخاب كنيد اون چه رنگيه
عشق

وعاشق کیست؟
و چگونه باید زیست؟
عشق چيست؟
چند روز پيش سوالي مطرح كردم پيرامون اينكه عشق چيست ؟ و اكنون پاسخ آن را از زبان خواجه عبدالله انصاري در اينجا مي آورم:
اي عزيزهركس داند حقيقت چيست، داند عشق كدام است و عاشق كيست
در اين راه مرد بايد وبا دل پردرد بايد بود. عاشق بي باك باشد ،اگر چه او را هلاك باشد.
عشق دردي است كه او را دوا نيست وكار عاشق هرگز به دعا نيست.
عاشق هم آتش است هم آب وهم ظلمت است وهم آفتاب.
عشق مايه آسودگي است هرچند مايه فرسودگي است.
هر كه عاشق نيست، ستور است .روز را چه كند ،زانكه شب پره كور است.
دل عاشق هميشه بيدار است وديده او گهربار.
خواجه عبدالله انصاري